جدول جو
جدول جو

معنی دم گاوه - جستجوی لغت در جدول جو

دم گاوه
(دُ وَ / وِ)
گاودم و تازیانه، نفیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم گاو
تصویر دم گاو
دوال یا تسمه که آن را به شکل دم گاو تابیده باشند و مانند تازیانه به کار ببرند، دوال ستبر که با آن طبل بزنند، در موسیقی نفیر، بوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمگاه
تصویر دمگاه
جای کار گذاشتن دم در کنار کوره، کوره، گلخن حمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمگاه
تصویر دمگاه
بیخ دم جانور، جایی که دم می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم لابه
تصویر دم لابه
دم جنباندن سگ برای اظهار چاپلوسی و تملق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم گروه
تصویر هم گروه
دو یا چند تن که از یک گروه و دسته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم گاه
تصویر قدم گاه
جای قدم نهادن، جایی که اثر پایی در سنگ پدیدار باشد
قدم گاه آدم: در روایات، سرندیب که حضرت آدم نخستین بار بر روی زمین در آنجا قدم گذاشت
فرهنگ فارسی عمید
(دُ بَ / بِ)
لابه کردن سگ به دم برای نان و جز آن. (از یادداشت مؤلف). دم جنبانیدن سگ و عجز و الحاح او برای نان و غیره، و معنی ترکیبی آن لابه که به دم کند. (آنندراج) (انجمن آرا). غلطیدن و دم گردانیدن سگ را گویند. (دهار) (از برهان) ، به معنی تملق و چاپلوسی و عجز و فروتنی، مجاز است و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کنایه از چاپلوسی و تملق و عجز. (غیاث) :
ز دم لابۀ سگ چه شادی فزود
که از عفعفش موجب غم شود.
میر غیاث الدین محمد.
- دم لابه کردن، چاپلوسی و عجزنمودن:
بس هزبری که بدین دل که توداری امروز
پیش تو فردا دم لابه کند چون روباه.
فرخی.
به ابن صبح که سرپنجه ها کند چو نجوم
به ابن عرس که دم لابه ها کند چو کلاب.
خاقانی.
نکنم دم لابه بر در کس
پیش تو کنم اگر کنم بس.
خاقانی.
- دم لابه کنان، تملق کنان. چاپلوسی کننده. در حال اظهار عجزو چاپلوسی:
چون منعم خود شناختندش
دم لابه کنان نواختندش.
نظامی.
- ، سگ (ناظم الاطباء) ، بمناسبت دم جنباندن
لغت نامه دهخدا
(دُ)
آنجا که دم میوه ها و جز آن باشد. (یادداشت مؤلف). که دم از آنجا روید. (انجمن آرا) :
ازدم و دمگاه اویم دم گرفت
دمگه او دمگهم محکم گرفت.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم عصر. (آنندراج). هم زمان. هم عهد
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 2هزارگزی خاور اشترنیان. دارای 1108 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 38 هزارگزی باختر فلاورجان و در کناره شمالی زاینده رودواقع است. کوهستانی و معتدل است و 383 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود. محصولش غلات، پنبه و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ گُ)
دسته جمعی. همه با هم. (یادداشت مؤلف). متفق. متحد:
برآرید لشکر، همه همگروه
سراپرده و خیمه بر سوی کوه.
فردوسی.
سواران ایران همه همگروه
رده برکشیدند در پیش کوه.
فردوسی.
نخستین به انبوه زخمی چو کوه
بباید زدن سربه سر همگروه.
فردوسی.
بگیرید ره بر بهو همگروه
مدارید از آن تخت و پیلان شکوه.
اسدی.
به نظاره گردش سپه همگروه
وی آوا درافکنده زآنسان به کوه.
اسدی.
سپهدار فرمود تا همگروه
فکندند آن میل و کندند کوه.
اسدی.
پس آنگه سپه راند بالای کوه
تنی چند با او شده همگروه.
نظامی.
بفرمود شه تا گذرگاه کوه
ببندند خزرانیان همگروه.
نظامی.
دگر ره ندید آن سخن را شکوه
به انکار خود دیدشان همگروه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَهْ نَ)
ده تایی، دهگانی:
آن قدر دهگانه ای کان پنج دهقان می دهند
هم دعاگویانش راباید که آن مزد دعاست.
خاقانی.
چو دهگانه ای ماند از آن زر به جای
در آن دستکاری بیفشرد پای.
نظامی.
و رجوع به دهگانی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کورۀ زرگری و آهنگری و مسگری. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا). آنجای از آهنگری که جای دم است. کوره. آتشگاه. دمگه. تابدان. (از یادداشت مؤلف). معرب آن داموق است. (از المعرب جوالیقی ذیل ص 149) ، گلخن حمام. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) ، جای نفس که دهان باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دمگه
لغت نامه دهخدا
دنب گاو ذنب ثور، دول و تسمه ای که آنرا بشکل دم گاو تابند و همچون تازیانه بکار برند تازیانه بزرگ، دوال ستبر که با آن طبل نوازند، نفیر گاو دم، بوق
فرهنگ لغت هوشیار
اولین شعبه از شعب بیست و چهار گانه موسیقی است و آن از اسامی دساتین است که پارسیان نهاده اند) اسم جنس مفرد اعظم که از نغمات اصیل اصفهان است (مجمع الادوار ج 2 ص 25) دو جهان دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گروه
تصویر هم گروه
دسته جمعی، متفق، متحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم گاه
تصویر قدم گاه
پایگاه گامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که مرکب از دو جزو باشد، آنچه که دوبار بکار برند رطل دوگانه، نماز دو رکعتی نماز صبح
فرهنگ لغت هوشیار
محل کار گذاشتن دم در کنار کوره، کوره زرگران و آهنگران و مسگران، گلخن حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم لابه
تصویر دم لابه
دم جنبانیدن سگ نزدیک صاحب خود برای تملق، تملق چابلوس، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم لابه
تصویر دم لابه
((دُ بِ))
تملق، چاپلوسی. دمن (د م) دامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمگاه
تصویر دمگاه
((دَ))
محل کار گذاشتن دم در کنار کوره، کوره، کوره زرگران و آهنگران و مسگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم گاو
تصویر دم گاو
((دُ مِ))
گاودم، دوال و تسمه ای که آن را به شکل دم گاو تابند و مانند تازیانه به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم گروه
تصویر هم گروه
اکیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
بیرون از خانه و مسکن ۲کنار و نزدیک خانه
فرهنگ گویش مازندرانی